شهید حمید رشید

   ١٠٦٩
   رشید
   حمید
   علی اکبر
   
   سرباز وظیفه
   ١٨ فروردین ١٣٤٤
   ٢٤ بهمن ١٣٦٦
   سومار
   رزمنده
 
 
توضیحات

 

زندگی نامه شهید حمید رشید

 

بسم رب الشهد...پرواز به سوي ملكوت

والذين قتلوا في سبيل الله فلن يصل اعمالهم

و آنانكه در راه خدا كشته شدند پس هرگز اعمالشان تباه نخواهد شد

برادرم حميد در تاريخ 18 فروردين 1344 در خانواده مذهبي، كه علاقه بسيار به مسائل اسلامي داشتند بدنیا آمد او چهارمين فرزند خانواده بود او خیلی خوش خلق و خو بود و با رفتار مهربانانه خود علاقه همه فاميل و دوستان و حتي خانواده را بخود جلب مي كرد ایشان در مسجد قمر بني هاشم (ع)، واقع در محله سي متري جي تهران فعاليت داشت و در درسها و مجالس قرآن و همین طور نماز جماعت مسجد شركت مي كرد به گفته مادر شهيد، حميد گاهي اوقات كه به خانه مي آمد و به من مي گفت كه خانه را آماده كنم تا او به همراه دوستانش به خانه بیایند و نماز جماعت بخوانند.

او در دوران نوجواني، شاهد انقلاب اسلامي ايران بود سپس حمید با موفقیت به كسب مدرك ديپلم شد.

قبل از جنگ تحميلي، ايشان در كارگاه نقاشي مشعول به كار بود و با شروع جنگ تحمیلی به عنوان سرباز، عازم جبهه ها گشتند تا به دفاع از ميهن و دين اسلامي  بپردازند

بيست و دو ماه از خدمت سربازي را  با سختي و از جان گذشتگي و دشواري و با دوري از خانواده در مناظق مختلف جنگي پشت سر گذاشت در آخرين بار در 14 بهمن ماه  1366 به مرخصي آمد و باز هم به همه  اخلاق و رفتار خوب و پسنديده اش خانواده را تحت تاثير خود قرار داد درست 10 روز مرخصي كه داشت به ديدار دوستان و فاميل رفت و از همه آنها التماس دعا داشت چونكه شهادت به او الهام شده بود قرار با معبودش را قبول كرده بود.

این آخرين مرخصي از جبهه چقدر براي خانواده لذت بخش بود و چقدر زود گذشت او با هركدام از اعضاي خانواده طوري مهربانانه رفتار مي كرد به مادر و خواهر دلداري مي داد و از خدا براي آنها صبر و سلامتي آرزو مي كرد با پدر در امور خانه به مشورت مي نشست با برادرها درباره تحصيلات و ورزش به گفتگو مي پرداخت خلاصه به هر كدام از ما به نوعي دل خوشي مي داد آن روزهاي خوب و بياد ماندني در كنار هم خيلي زود گذشت 10 روز مرخصي او به پايان رسيد .> روز جدائي< رفتن به جبهه سومار فرا رسيد زمان خداحافظي 24 بهمن بهمراه بدرقه پدر و مادر و خواهر و برادران مخصوصا مادر كه او را از زير قرآن گذراند درست چند قدمي از خانه دور نشده بود که مادر به او گفت حميدم برگرد سپس دست به گردن و سر او كشيد (آن زمان بود كه من بياد علي اكبر امام حسين(ع) اشك در چشمانم حلقه زد که آقا فرمودنند پسرم يكبار ديگه برگرد تا دوباره  قد و قامتت را ببينم) پسرم نامه، را فراموش نكن .

جدايي با عزيز ترين كس خود آن هم به سوي جبهه جنگ، خيلي سخت است همه خانواده بغض در گلو داشتيم ولي چيزي براي بيان كردن نبود آري آنها نيز راه شهادت را، راه سعادت مي دانستند من به اتفاق يكي از دوستان صميمي برادرم، حميد را تا غرب بدرقه كرديم بعد از30 الي40 دقيقه به ترمينال رسيديم ديگر وقت حركت اتوبوس نزديك شده بود ديگر لحظه وداع با برادر عزيزم حميد نزديك و نزديك تر مي شد ناگهان دستانش را در آغوشم انداخت به من گفت برادرم خداحاقظ اگر مرا نديدي ناراحت و غمگين نباش اين را گفت و ديگر دستش را در آغوش دوستش انداخت و با صداي آرام به او گفت يادت نروه اون عكسی را كه به تو نشان دادم آنرا روي حجله و مزارم بگذاريد (آن عكس را همان بار كه به مرخصي آمده بود انداخت) آري او به سوي پروردگار خود شتابان مي رفت ناگفته نماند زماني كه برادرم براي خدمت سربازي رفت، مادرم آش پشت پا برایش پخت و براي دوستان و همسايه ها داد به همه گفت حميدم سرباز امام زمان (عج) شده است.

زماني كه برادرم شهيد شد بخواب يكي از دوستان دورش آمد او از برنامه آش و گفته های مادرم اطلاع نداشت ایشان در عالم خواب دیده بود که به او گفته بود كه به مادر و خواهرم بگوئيد كه براي من خيلي بي تابي و گريه نكنند مگر براي سرباز امام زمان (عج) گريه مي كنند و سپس گفت: مقداري پول و وسايل در ساك من هست آن پولها را به صندوق امام زمان (عج) بيندازيد بعد از شهادتش، مادر و پدرم  پولش را به صندوق مسجد امام زمان (عج) در خيابان آزادي نبش خيابان بهبودي واريز كردند.

روحش شاد و يادش گرامي باد

 

 

خاطره اي از شهيد حميد رشيد

 

حميد نزديك ماه محرم امام حسين (ع) بدنيا آمد مادرم براي او لباس مشكي خريد و او را زنجير زن امام حسين (ع) كرد تا زماني كه بزرگ شد لباس بلند مشكي دوخت كه آخرين لباسش را نگهداشته ایم که يکي از خاطرات شيرين برادرم حميد است كه هرگز فراموش نمي كنم

 

 

خاطره اي از شهيد حميد رشيد

 

در 18 فروردين 1344 خداوند به خانواده ما پسري عطا كرد كه هميشه پدرم مي گفت خداوند به من فرشته كوچكي عيدي داده است خلاصه برايمان خيلي عزيز بود هر سال پدر براي تولدش كيك تولد مي خريد تا زماني كه شهيد شد بعد از شهادتش هر سال 18 فروردين كيك مي خريد و سر مزارش مي برد بياد آن روزهاي خوب پر خاطره و همیشه می گفت: زائران كربلا كه به كربلا نرسيدن و اگر بدانيم كه همگي ما مديون قطره قطره خون شهدا هستيم آنها كه سينه خود را سپر گلوله دشمن كردند كه حالا ما خيلي راحت سر به بالين بگذاريم