شهید محمد حاج اکبری حبیب آبادی

   ١٠٥٧
   حاج اکبری حبیب آبادی
   محمد
   علی
   
   محصل
   ٢٤ آذر ١٣٤٦
   ١٣ اسفند ١٣٦٣
   جزیره مجنون
   بی سیم چی
 
 
توضیحات

بسمه تعالی

زندگی نامه شهید محمد رضا حاج اکبری

 

یک نفر از شهیدان ، هفتاد هزار نفر از نزدیکان و همسایگان خود را شفاعت می کند . حتی اینکه دو نفر که همسایه بوده اند و به شهادت رسیده اند، با هم نزاع و گفتگو می کنند که کدام یک به فلان همسایه نزدیک ترند-خلاصه، برای شفاعت کردن اقوام و همسایگانی که به هر دو دسته، پیوسته اند با هم مجادله می کنند پس با من (حضرت محمد(ص)) و حضرت ابراهیم ، بر سر سفره جاوید حق تعالی می نشینند و صبح و شام نظر به سویی خدا-رحمت الهی می کنند.

"نقل قول از حضرت علی (ع)" 

 

شهید محمد رضا حاج اکبری در سال 1346 در خانوادۀ یکی از کارگران کارخانۀ کفش ملی، در تهران چشم به این جهان گشود، شش ساله که شد وی را به آمادگی سپردند و از هفت سالگی به دبستان می رود ایشان دانش آموزی منظم، فعال، درس خوان و بالاخره علاقمند به محیط تحصیل بود.  از 9 سالگی به مسجد و اماکن مذهبی می رود. وی در اوج گیری انقلاب اسلامی، به علت صغر سن، فعالیت هایش به همان برنامه های مسجد – این سنگر اسلامی – محدود می گشت.  در 22 بهمن سال 57، چون بهاری شکفت و به شکوفۀ عدل و آزادی بار گرفت و نهادهای انقلابی، یکی پس از دیگری، با فرمان امام امت، از بین توده های امت مسلمان جوشید. محمدرضا فقط 13 سال بیشتر نداشت که به عضویت بسیج درآمد و یکی از اعضای فعال آن نهاد انقلابی مخصوصاَ، در کارهای فرهنگی و انقلابی بود. و از آنجا که عاشق بود تمام کارهای دیگر خود را در مقابل هدف نادیده گرفت و فقط در راه رسیدن به معشوق قدم بر می داشت تا آنجا که، در اثر توجه به فعالیت های غیر درسی، در کلاس مربوطه آن سال مردود گشت.

محمدرضا نفرت عجیبی نسبت به ضد انقلابیون داشت و اولین مرتبه که به کردستان اعزام شد و تا زمانیکه در آن منطقه بود، به مبارزۀ بی امان خود با آن از خدا بی خبران، ادامه داد و می گفت: من با خشم و نفرت، اعلان می کنم، تا زمانیکه دست این مزدوران را از کشورمان کوتاه نکنیم، از پای نمی نشینیم. در همین سفر هم بود که به علت افتادن در یکی از کانالها استخوان سر زانویش شکست.

بعد از بهبودی نسبی، به جبهه جنوب شتافت و در این سفر هم دچار موج گرفتگی شد.

نوبت سوم در جزیره مجنون مدتی با مزدوران بعثی، رزمی بی امان داشت و از ناحیه دست، مورد اصابت تیر قرار می گیرد به نقل قول هم رزمانش، مجدداَ اسلحه اش را برمی دارد و در حالی که به راه خود ادامه می داد، تیر دیگری از طرف آن کور دلان قلبش را هدف قرار می دهد که به فیض شهادت نائل می آید و به سعادت ابدی می رسد. محمدرضا تنها پسر خانواده بود ایشان از میعادگاه عاشقان ا.... و روح ا.... نامه هائی متعددی برای خانواده اش می فرستاد که در پایان تمامی آنها، مطالب زیر را می نوشت:

وعده گاه حزب ا... صحن ابا عبدا...

خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی(عج) خمینی را نگهدار.

از عمر ما بکاه و بر عمر رهبر افزای.

زیارت کربلا نصیب ما بگردان. اسرای جنگ را آزادشان بفرما. معلولین و مجروحین شفا عنایت فرما. صدام و لشگرش را نابودشان بگردان. مرگ بر آمریکا، مرگ بر شوروی، مرگ بر اسرائیل، مرگ بر منافقین.

 برای سلامتی امام امت صلوات، برای رفع سلامتی صدام صلوات.

و علاوه بر مطالب بالا، در نامۀ 15/11/62 خود نوشته است: در سر نمازهایتان، رزمندگان را دعا کنید، تا انشاءا... با فتح و پیروزی کامل، به کربلای حسینی برسند. و در نامۀ دیگری که به تاریخ فردای آن روز برای آنان نوشته است: مادر و خواهرانم، حجابتان را فراموش نکنید، نمازهایتان ترک نشود، و اگر ترک گردد، خون شهدای اسلام را پایمال کرده اید.

و با توجه به گفتۀ امام خمینی که فرموده است: کار جنگ را یکسره کنید: دعا کنید، رزمندگان در این عملیات پیروز شوند. و به تاریخ 27/11/62 نوشته است: انشاءا... که روز به روز، خوبتر از روز پیش هستید و مادرم گریه بر چشمانش نیست و نخواهد بود، چون که جای من خوب است و جای نگرانی نیست، مبادا شما خودتان را برای من حرام کنید. شما را درک می کنم که چرا ناراحت می شوید؟ نباید ناراحت باشید و دلیل این که من وقتی خواستم به جبهه بیایم با شما دیده بوسی نکردم، این به هر حال هر چه باشد مادر من هستید و مهر مادری به دل من می نشست که شاید به سادگی نمی توانستم، به جبهه بیایم. و باز هم می گویم که ناراحت نباشید."

 

 

 

بسم الله الرحمن الرحيم

خاطراتي از شهيد محمد رضا حاج اکبري از زبان پدر:                                                                     

زماني که اولين بار مي خواست به جبهه برود من نمي دانستم که او در بيت رهبري پاس مي دهد. به من گفت نامه اي به من بده که براي مسجد خدمت کنم. اما او امضاي من را براي رفتن به جبهه مي خواست اما من دليل سن کمش وهمچنين اينکه او تنها پسر خانواده بود موافقت نکردم. او پيش خاله اش رفت از او خواهش کرد که مرا راضي کند. به او گفتم تو تک پسر هستي و بگذار آنهايي که چند پسر در خانواده دارند بروند و در جواب به من گفت: بگذار من که تک پسر هستم بروم تا خون آن هايي که چند پسر دارند به جوش بيايد.

 زماني که مي خواست برود مادرش او را مي بوسيد و مي گفت مادر اين قدر مرا نبوس که مهري از من در دلت نباشد و اگر من شهيد شدم ناراحت نشوي. موقعي هم که عراق حمله کرده بود برروي پشت بام مسجد رفته بود چون او آرپي چي زن بود و از روي بام به هواپيماهاي عراقي تيراندازي مي کرد. هميشه مي گفت اگر من بنشينم و او بنشيند چه کسي از مملکت دفاع کند؟   

 

 

   

بسم رب الشهدا والصديقين

وصیت نامه شهید محمد حاج اکبری حبیب آبادی

باسلام و درود بررهبر انقلاب و با سلام برشهيدان به خون خفته و با سلام به پدر و مادر عزيزم و شجاع. اميدوار هستم که حال شما خوب باشد.

اينجانب محمد رضا حاج اکبري وصيت نامه خويش را آغاز مي کنم. در اول حرف هايم، مي خواستم با پدر و مادرم صحبت کنم، خواستم بگويم که اگر من به شهادت رسيدم هيچ ناراحتي به خودتان راه ندهيد. چون که من نمرده ام، بلکه زنده هستم و در نزد خداوند متعال روزي دارم به گفته اين آيه ي شريفه که خداوند در قرآن فرموده که: ولاتحسبن الذين قتلو في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون. مپنداريد آنان که در راه خدا کشته مي شوند مردگانند بلکه زنده اند و به حياط ابدي شده اند و در نزد پروردگارشان روزي دارند. پس اي پدر و مادر، از کشته شدن من نهراسيد بلکه من در راه خدا رفته ام و خدا را شکر کنيد که همچنين سعادتي نصيب من شد که در اين راه بروم، يک وقت خداي نکرده اشک برچشمان شما نباشد که از اين کار شما منافقين خوشحال مي شوند و بر سر مزار من هم گريه نکنيد و خوشحال باشيد که من در اين راه رفته ام و کشته شدم. چون اسلام به خون جوانان احتياج دارد تا آنجايي که من مي دانم به خاطر اسلام خونهاي زيادي ريخته شده است، پس حالا هم اسلام به خون اين مردم احتياج دارد ما براي اينکه ثابت کنيم که يک ملت نمونه و اسلامي هستيم و هيچ ابرقدرتي نمي تواند بر ما نفوذ کند بايد با اين سختي ها جنگيد و در اين راهي که ما در پيش داريم و دشواري هاي زيادي است وهمينطور سختي هاي که بايد بر اين سختي ها و دشواري ها جنگيد و بر آن ها مسلط شد. به گفته امام علي (ع) که مي گويند: بالمکاره تنال الجنه. سختي ها شخص را به بهشت مي رساند. در حرف هاي بعدي مي خواستم چند کلمه اي با برادران بسيجي صحبت کنم. هرچند من کوچکتر از آني هستم که بخواهم به شما حرفي بزنم، ولي به عنوان يک برادر حقير و کوچک شما خواستم متذکر شوم که خدايي نکرده مساجد راترک نکنيد و خالي نذاريد. بلکه مساجد را پر کنيد وهرچه مي توانيد نيرو جذب کنيد. از اين انقلاب که سرشار از نعمت است تبليغ کنيد. چون اين انقلاب و جنگ بود که ما را بيدار کرد و آگاه شديم به هرحال تبليغ کنيد و تبليغ حرفي ديگر به آن صورت نمي بينم که بگويم و به نظرم نمي رسد. خدا مي داند که اگر اين انقلاب و جنگ پيش نمي آمد ما يا من الان چه کاره بودم،  خلاصه خدا را شکر که اين نعمت را به ما داد. اين رهبر کبير انقلاب اين پير جماران را خميني کبير را به کشور ما فرستاد و مردم ما را بيدار کرد و اين سعادت را نصيب مردم ايران نمود.  ديگر حرف هايم اين بود که، جلوي حجاب خواهرانم را نگيريد، نگذاريد که حتي يک لحظه بدون چادر باشند، چون اگر از حالا که کوچک هستند جلوي آن ها را بگيريد و چادر سرشان نکنيد، بعد از مدتي که به سن تکليف مي رسند نمي توانند چادر سرشان کنند آن وقت شما هر کاري که بکنيد، نمي توانيد آن ها را اجبار کنيد. خلاصه وصيت من به شما مادرم و خواهرانم اين است که حجابتان را فراموش نکنيد و از ياد خدا غافل نباشيد. گفتم از ياد خدا غافل نباشيد و خواهرانم را نگذاريد يک لحظه نمازشان ترک بشود. آن ها را تشويق کنيد به نماز و احکام اسلامي همينطور که پدرم مرا به نماز خواندن تشويق مي کرد. اين انقلاب اسلامي را براي آنها تشريح کنيد که اين انقلاب به خاطر حجاب، نماز، آزادي و اسلام به پا شده تا تمام نظم اسلامي درونش برقرار شود و تا حال هم خوب پايدار مانده و خواهد ماند به اميد پيروزي در تمامي جهان که پرچم سرفراز اسلام برقرار شود

يک يادآوري مي کنم به بعضي از مسائلي که خودتان مي دانيد:

 اولي آن است که1) نمازهايتان را در اول وقت بخوانيد و به عقب نياندازيد.

2) احکام شرعي را از روي رساله امام خميني مطالعه کنيد.

3) دعا بخوانيد زيرا که دعا قلب را پاک مي کند و گناهان را از بين مي برد و هيچ گاه دعا ها را فراموش نکنيد.

4) با همديگر براي مال دنيا نزاع نکنيد اي پدر و مادر عزيز هر شب براي پول و... دعوا نکنيد و هر اتفاقي که در خانه مي افتد به اين و آن نگوئيد خدا بزرگ است.

باز يادآوري مي کنم که حجاب خواهرانم از يادتان نرود. شما به درگاه خداوند متعال مسئول هستيد و از شما بازخواست خواهد شد. خدا را فراموش نکنيد، در مقابل سختي هايي که در زندگيتان است مبارزه کنيد. زيرا به گفته امام صادق(ع) که فرمودند: خدا بنده اي را که دوست دارد برايش بلا زياد مي آورد. پس اگر در سختي گير کرديد عصباني نشويد و در برابرش صبر و استقامت داشته باشيد چون در آن موقع است که خداوند بنده اش را امتحان مي کند. که در اين راهي که ما در پيش داريم خداوند شما را به ايمان و جهاد و شهادت در راه او دعوت مي کند. در آخر حرفهايم از پدر و مادرم که زحمت کشيدند و مرا با خون و دل بزرگ کردند و شب ها به خاطر من نخوابيدند و زحمت هاي زيادي براي من کشيدند که مرا بزرگ کنند. طلب حلاليت مي کنم و رضايت شما را خواهانم و از شما مي خواهم که مرا حلال کنيد. از پدر و مادرم مي خواهم که مرا حلال کنند. به گفته خداوند متعال که مي گويد بهشت زير پاي مادران است  از شما خواهش مي کنم که مرا حلال کنيد. از پدر و مادرم مي خواهم که تک تک در خانه همسايگان را بزنند و از آن ها براي من حلاليت بطلبند و از خويشان و دوستان و آشنايان هم حلاليت بطلبيد. به اميد پيروزي رزمندگان اسلام در جبهه هاي حق عليه باطل يا نور عليه ظلمت و تاريکي، والسلام.

 خدايا، خدايا، تا انقلاب مهدي، خميني را نگهدار، از عمر ما بکاه و برعمر رهبر افزاي. رزمندگان اسلام نصرت عطا بفرما. جنگ، جنگ، تا پيروزي

 محمد رضا حاج اکبري 24/9/1362