شهید محمد حسن ابولحسنی

   ١٠٤٧
   ابولحسنی
   محمد حسن
   مصطفی
   
   محصل
   ٤ خرداد ١٣٤٦
   ٢٧ بهمن ١٣٦٤
   اروند رود
   آر.پی. چی زن
 
 
توضیحات

 به نام خدا

زندگینامه شهید محمد حسن ابوالحسنی

شهید محمد حسن ابوالحسنی در تاریخ خرداد ماه سال 1346 در یک خانواده متوسط مذهبی در تهران خیابان مالک اشتر دیده به جهان گشود ایشان فرزند چهارم خانواده میباشد  در منزل او را به نام حسن صدا میزدند ایشان در  تکایا و حسینیه‌های محل زندگی خویش شرکت مینمودند یکی از نوحه‌هایی که این اواخر زمزمه میکردند به شرح زیر است:

                    آی عاقلا بیاین بیرون از خونه              

    ما رو تماشا بکنین به ما میگن دیوونه 

 از کوچکی تا به حالا یه دوست خوبی داشت

 به پای اون دوست خوبم جوونیمو گذاشتم

 اسم مقدسش دلو میلرزونه به قرآن،

من چی بگیم دیوانه‌هاش بهش میگین حسین جان

حسن دوران کودکیش  معمولی گذشت ولی بعضی از خاطرات این دوران را برای نمونه بازگو می کنم برای مثال: در مدرسه (دبستان) خوراکی خود را با دوستانش تقسیم میکرد و دیگر اینکه اگر یکی از  همکلاسیهایش مداد نیاورده بود مداد اضافه خود را به او میداد و در دوره راهنمایی در درس ریاضی مهارت خاصی داشت.

شاید علتش این باشد که روزی به من که خواهرش هستم گفت چون تمرین ریاضی را اشتباه حل کرده بودم دبیر ریاضی موهای سرم را مقداری کند و به صورت نمک پاش روی تمرینهایم رها کرد.

در مواقع بیکاری و تعطیلات مدارس همراه پدرم به کار بنائی مشغول میشد و دستمزدش را صرف خرید لباس و هزینه تحصیل و کمک به دوستانش مینمود. مطلب جالبی که به ذهنم رسید که بد نیست به آن اشاره کنم و آن این است که حتی گربه‌های سر پشت بام هم از ایشان راضی بودند زیرا در مواقعی که چلوکباب داشتیم با کمال خونسردی بیشتر کبابشان را کنار سفره میگذاشتند و پس از صرف غذا آن را به گربه‌های  لب بام تقدیم میکرد و آنها هم نوش جان میکردند.

یک روزی از همین روزها مشغول خوردن کنسرو ماهی بودیم که من خودم آن را از شیلات محله تهیه کرده بودم و حسن گفت چقدر جالب بهتر است چند کارتن از این تن ماهی تهیه کنیم و به جبهه بفرستم تا رزمندگان استفاده کنند.

دوران تحصیل در هنرستان: روزی یکی از همکلاسی‌هایش به عنوان شوخی بر اثر ضربه‌ای که به دندان شهید وارد میشود و دندانش (دندان جلو) کنده میشود بلافاصله  حسن سریعاً به منزل مراجعت کرده و دندانش را نشان مادرشان میدهد و بلافاصله مادر شهید ایشان را به دندانپزشکی برده و دوباره دندان سرجایش قرار میگیرد و معالجه میشود و به خاطر همین مسئله اولیاء هنرستان تصمیم به اخراج آن دانش آموز شوخ طبع مینماید ولی شهید ممانعت می ورزد و میگویند به خاطر من ایشان را از این هنرستان اخراج نکنید و فرصت دیگری به ایشان بدهید اگر کار بد دیگری کرد سپس خراجشان کنید.

شهید محمد حسن ابوالحسنی بسیار علاقه‌ داشتند که به جبهه بروند ولی پدر و مادرشان راضی  نبودند بلاخره  پدر رضایت دادند و بی اطلاع مادر و بدون خداحافظی عازم جبهه شدند و دوره آموزشی را که سپری کردند و بعد از مدتی به تهران آمدند بعد از حمله بدر به طور افتخاری به مشهد الرضا(ع) رفتند سپس مجدداً از طریق پایگاه مقداد به جبهه اعزام شدند

عاقبت در صبحگاه 27 بهمن ماه سال 1364 در عملیات والفجر8 در منطقه فاو در اروندرود به شهادت نائل آمدند.

استاد عرفان کرمانی شعری سرودنند که تقدیم می کنم به همه شهدا مخصوصاً شهید عزیز محمد حسن ابوالحسنی:

گشت انسانی از این دنیا جدا                      از حسن گویم هنرجویی شهید

رفت چون مردان حق سوی خدا                   هاتف غیبی ندای او شنید

در فراز و در نشیب روزگار                            او ندا سرداد کای یاران من

در امان نبود کسی جز کردگار                       ای که میباشید هم پیمان من

ای هلا پنهان شده در زیر خاک                   خون خود در  راه دین جاری کنید

مهر و ماه و اخترانی تابناک                         میهن خود را نگهداری کنید

یک دم ای انسان درون خویش باش               هر شهیدی راه دین را طی کند

در درون خویش یک درویش باش                    آسمان را چون سریر میکند

تا ببینی جلوه درویش را                             با می وحدت به مستی میرسد

جلوه درویش نیک اندیش را                          از ره مستی به هستی  میرسد

بارگاه حق تعالی را ببین                              خون او جاریست در اروند رود

عالم پنهان و پیدا را ببین                         بر روان پاک او صدها درود

 

 

وصیتنامه محمدحسن ابوالحسنی

 

به نام خدا

ا... ولی الذین آمنوا یخرجونهم من الظلمات الی النور و الذین کفر و اولیاءهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون.

سوره بقره 256

با درود و با سلام بیکران به منجی عالم بشریت حضرت بقیه ا...مهدی(عج) نائب برحقش خمینی کبیر و شهدای اسلام از صدر اسلام تاکنون شهدائی که جان خود را در راه اسلام نثار کردند و چون شمع سوختند تامحفل بشری را روشنائی بخشند و چون خون در رگ حیات اجتماع دویدند و با شهادت خود چراغهایی را فرا راه ملتهای ستمدیده اسلام قرار دادند و با درود بر خانواده شهدا که چون زینب در سوگ شهدا صبر را پیشه خود ساختند.

پدر و مادر عزیزم  اکنون در لحظات آخر که عازم میدان جنگ با کافران بعثی هستم از شما حلالیت میطلبم امیدوارم که مرا ببخشید که نتوانستم جبران زحمات شما را بکنم شما از کودکی تا به این سن رسیدم خیلی از شبها نخوابیدید تا مواظب من باشید شب و روز زحمت کشیدید زجر کشیدید تا مرا به این سن رساندید پدر و مادرم سرنوشت من این بود که ما در دورانی قرار بگیریم که رهبری چون خمینی داشته باشیم و در جنگی نابرابر  اسلام در خطر قرار بگیرد و این وظیفه ما بود و هست که به یاری اسلام شتافته و با جنایتکاران به ستیز بپردازیم به همین جهت نتوانستم جبران زحمات شما را بکنم خداوند اجرتان را بدهد.

خداوند به جبران این زحمات شما را با ائمه اطهار (ع) محشور بدارد. انشاءا...

پدر و مادرم مدت 10 روز روزه واجب بدهکار میباشم .

بیست و دوم بهمن 1364 ساعت 20/9 دقیقه صبح

محمد حسن ابوالحسنی